آرمان جونآرمان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

آرمان جون،عشق مامان و بابا

بدون عنوان

چند روز پیش بردیمت دکتر برای بررسی جواب آزمایشت.. خدا روشکر هیچ مشکلی نداشتی و فابیسمتم رفع شده.فقط دکتر گفت چون تپلی هستی بهت دیگه لبنیات پرچرب ندیم.واقعا تعجب میکنم پسر گلم چون خیلی بدغذایی ! وزن600/12 قدت 76     امروز با تشویقا م 12 قدم راه رفتی....خیلی خوب میتونی راه بری ولی نمیدونم چرا هیچ تلاشی نمیکنی؟! راه برو دیگه آرمانم.....مامان و بابا منتظرن........  
13 مهر 1392

شیطنتای پسرم.....

تجربه به مامانی ثابت کرده که: وقتی ساکتیو صدات در نمیاد یعنی باید منتظر یه خرابکاری از طرف تو باشم... میگی نه؟ نگاه!................. دیدم گل پسرم صدایی ازش نمیاد اومدم دنبالت تو اتاق خودمون پیدات کردم که سخت مشغول تفکر بودی برای طرح تازت...اصلا مامانی رو نمیدیدی. منم  مدرک جرم جمع کردم!!       تازه میخواستتی بری سراغ سایر دستگیرهها!! ************************************************************************   بعد از نیم ساعت که رو پام گذاشتمت تا بخوابی ....غلت زدی و نشستی و بهم خندیدی!!!!   ***********************************************************************...
12 مهر 1392

تعطیلات آخر هفته

پنجشنبه شب تولد پارسا جون،پسر دایی گلت بود.خونه مامان جون جشن گرفتیمو خیلی خوش گذشت. جمعه ظهر همگی با هم رفتیم پارک ارم ....و ناهار مهمون ما و شما و پسر داییت ٢ تا از دستگاهایی که مخصوص بچه ها بود سوار شدیدو کیف کردید. بعدش نوبت ما بود که شما دوتا پسر گلو سپردیم به مامان جونو باباجون و خودمون رفتیم ددر!!   ...
9 مهر 1392

پسر ناخوش احوالم!

خدا جونم هیچوقت هیچ بچه ای مریض نشه......................الهی آمین   آرمانم از دیروز تب کردی که احتمالا همونطور که مرکز بهداشت گفت برای واکسن هفته پیشه.پاهاتم بدجور ادرار سوخته شده،همش گریه میکنیو بیقراری.دیروز کمردردو مچ درد شدیدی گرفته بودم چون همش بغلم بودی.شبم تا صبح خوب تخوابیدیو  هرچند دقیقه بیدار میشدی ،گریه میکردی.بمیرم برات   ...
2 مهر 1392
1